بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

باران مفهوم زندگی

خدایا روزا دیر بگذرن

امروز ناراحتم چون بعد از دو روز تعطیلی که پیشت بودم دوباره امروز اومدم سرکار دوست دارم روزها دیرتر بگذرن آخه نمی دونی چقدر شیرین و بامزه شدی هر روز چند تا کار جدید یاد می گیری و انجام می دیدی تو خونه ورد زبونت مامان گفتن منم کلی ذوق می کنم . دخترم حسابی باهوشی با اینکه تازه ۱۵ ماهه ای کلی کلمه جدید یاد گرفتی مثلاْ به تخم مرغ می گی تخ مغ و کلی کلمه های خوشگل که با گفتنش زندگی دوباره به من و بابا می دی هر روز به خاطر داشتن تو دختر ناز و خوشگل خدا رو شکر می کنم دوست دارم زودتر بیام خونه تا بغلت کنم .  
23 بهمن 1390

شیطونک مامان

سلام عزیز دلم قربونت برم اونقدر شیطون و بامزه شده که خدا می دونه امروز اومدم تا یه ذره از شیرین کاریهات رو برات تعریف کنم. اولاْ که کلی از کلمات رو خوشکل می گی مثلاْ دیروز وقتی اومدم دنبالت و سوار ماشین شدی دستت رو دراز کردی من فکر کردم فلش رو می خوای گفتم فلش نه نمی شه بعد گفتی نه کیتاب من با کمال تعجب دیدم منظورت قرآن کوچولوی جلو ماشین کلی خوشحال شدم. خیلی از کلمات رو می گی دیشب گفتی بابایی و بابایی هات کلی خوششون اومد ُ تازه یه کار با مزه دیگه هم می کنیم وقتی می برمت حموم با همدیگه می زنیم زیر آواز و کلی با هم می خندیم تازه یه خبر دیگه یه دندون کوچولو دیگه هم زد بیرون نازی ... دورش بگردم شیرین ترین لحضات زندگیم وقتی که با مامان حر...
28 دی 1390

عشق بابا جون

مامان جونم سلام هر چی که بزرگتر می شی بامزه تر و نازتر می شی و به بابا جونت وابسته تر هر شب تا شما دو تا با هم کلی بازی مهیج انجام ندید هیچ کدومتون نمی خوابید . عاشق دالی بازی و دنبال بازی هستی حسابی باباتو دوست داری را به را تا می بینی نشسته میری یه بوس کوچولو می کنیش  با بغل کردنت و بوس کردنت چه قندی تو دلش آب می شه و سر از پا نمیشناسه و ادای قش کردن در می آره و تو کلی می خندی امیدوارم همیشه همینجوری با هم جور و صمیمی و عاشق هم باشید.
5 دی 1390

زحمتهای مامان

مامان جون چند روز پیش بردمت قد و وزن بهم گفتن که وزنت زیاد بالا نرفته کلی ناراحت شدم خودم دلیلش رو می دونم آخه هم یکم اسهال داشتی و اینکه چون خیلی شیطونی می کنی و همش در حال راه رفتنی و یه دقیقه هم نمی شینی . مامان که هر روز برات غذای جداگانه مثل سوپ و آش و ... درست می کرد حالا کلی دستور غذایی جدید برات داره که باید همشو انجام بدم تا وزنت بالا بره  اینها رو دارم برات می نویسم تا بدونی چقدر دوست دارم و حاضرم برای راحتی و سلامتیت هر کاری انجام بدم.  من و بابا برای اینکه یکم غذای بیشتر بخوری شبا می شینیم پیشت باهات بازی می کنیم و کلی تشویق و به به بهت می گیم تا یه ذره غذا بخوری آخه خوشگلم خیلی کم می خوری . خدا کنه...
22 آذر 1390

صحبت های شیرین

سلام عشق من خیلی دوست دارم خیلی بیشتر از چیزی که هز کسی بتونه تصور کنه تصویرت توی ذهنم قشنگترین تصویر دنیاست . دختر قشنگم خیلی باهوش و زرنگی با اینکه الان ۱۳ ماه و ۱۱ روزت هست خیلی از کلمات سه حرفی رو می گی مثل سیب- کیک و ... نمی دونی با حرف زدنت چه شوق و اشتیاقی رو تو دل مامان و بابا زنده می کنی وقتی تو خونه دنبالم راه می افتی و ماما ماما می گی تمام زندگی شیرین می شه .
21 آذر 1390

تولد زندگیم

سلام زندگیم مامان چند روز پیش مامان و بابا دوباره با تولد دوباره تو زنده شدند خیلی خوشحالیم که خدا به ما عمر داد تا بزرگ شدن تو رو ببینیم و از دیدنش لذت ببریم . برات جشن تولد کوچولو گرفتیم با مامان و بابایی هات و عمه و عمو و خالت به هممون خیلی خوش گذشت تو هم خیلی خوشحال بودی و کلی برای همه رقصیدی تازه یه چیز دیگه که از همه واجب تر هستش دقیقا دو روز مونده بود به تولدت شروع کردی کوچولو کوچولو راه رفتن و از خوشحالی قند توی دل همه آب کردی با هر قدمت هممون کلی جیغ و داد و ذوق می کنیم تا تو دوباره بلند شی و راه بری به داشتنت افتخار می کنم عشقم.
30 آبان 1390

مسافرت کوچولوم

کوچولوی مامان خیلی خوشحالم چون بعد از یک هفته تازه اومدم سر کار یک هفته تمام پیش دخترم بودم و از کنارت بودن لذت بردم با بابا و ۲ تا مامانی هات و عمه جونت رفتیم شمال و بعد هم رفتیم مشهد. خیلی به هممون خوش گذشت به تو هم خیلی خوش گذشت بردیمت زیارت امام رضا و مامان و بابا حسابی برای سلامتی تو و تمام کوچولوهای دنیا دعا کردن اونجا به تو هم گفتم که برای سلامتی خودت و تمام کوچولوها دعا کنی تا هیچ وقت مریض نشید امیدوارم دعامون قبول باشه نزدیک آب دریا که بردمت کلی جیغ و داد و ذوق کردی که می خوای بری تو آب منم بردمت تو آب و کلی برای مامان خندیدی توی این یک هفته کلی برای مامان بزرگتر شدی و کارای جدید یاد گرفتی مثلا می گی اْ یعنی الو یا...
9 مهر 1390