باران کوچولو و بابا جونش
خیلی روزا وقتی با همدیگه خونه ایم و داریم بازی می کنیم و یه نشونه یا چیزی از بابا جونت می شنوی یا بیبینی یه برق خاص توی چشمات می بینم و زود می گی بابا -بابا
منم برای اینکه بهونه نگیری می گم بابا رفته سر کار رفته برای دخترم بستنی بخره اونوقت آروم می شی و بازی می کنی
چند روز پیش رفتم توی اتاقت دیدم بلوز بابات توی اسباب بازی هات گذاشتی صدات کردم گفتم مامان این چیه بعد اومدی ازم گرفتی و کلی بوش کردی و بوسش کردی ، اون موقع نمی دونستم باید بهت چی بگی فقط محکم بقلت کردم آخه معمولاً چیزایی که خیلی دوست داری رو می بری تو اسباب یازیهات می زاری .
خدا جون سایه باباجون رو هیچ وقت از سرمون کم نکن .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی